سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به خدا سوگند، آن که دنیا را دوست دارد و باجز ما دوستی می کند، خدا را دوست ندارد . هرکه حقّ ما رابشناسد و ما را دوست بدارد، در حقیقت، خداوند ـ تبارک وتعالی ـ را دوست داشته است . [.امام صادق علیه السلام]
ساز خاموش

«سگ کشی» بهرام بیضائی را چند سال پیش دیده بودم. امروز موقعیتی پیش آمد تا یک‏بار دیگر به همراه خانواده تماشاگر سگ کشی باشم. یکی از مشخصه‏های این فیلم دیالوگ‏های خاصی‏ است که بیشتر به زبان تئاتر نزدیک است. این مسئله شاید ریشه در ساختمان ذهن بیضائی داشته باشد که چارچوبی تئاتری دارد.
اما آنچه می‏خواهم از فیلم بگویم دیالوگی است که در یکی از سکانس‏های پایانی فیلم بین گلرخ کمالی (مژده شمسایی) و سرکرده تنگستانی‏ها (یکی از طلبکاران) رد و بدل می‏شود.
تنگستانی در مقابل درخواست خرید چک و امضای رضایت‏نامه می‏گوید:
«لااقل وعده‏ای به من بدهید... التماس کنید. یه دل‏خوشی بهم بدبد.»
گلرخ کمالی در پاسخش می‏گوید:
«بهتون دل‏خوشی می‏دم. پدر بدبخت من که 30 سال برای فرهنگ این کشور کار می‏کنه برای همه چیزش لنگه. از کاغذ و مرکب تا چاپ و پخش و اجازه تک‏تک کلمات. اما امثال شما هیچ منعی ندارید. حتی کسی مانعتون نمیشه ار دخترش بخواید به خاطر یکی دیگه بهتون التماس کنه. یکی که متاسفانه بهتر یا بدتر از جنس شماست، نه من. این خیلی خیلی گرونه و شما نباید از تلخیش چیزی بفهمید.»

قصدم این بود تا از این دیالوگ استفاده کنم و چند سطری راجع به همین موضوع بنویسم. ولی حالا می‏بینم حیف است  اضافه بر حرف استاد بیضائی چیزی بگویم و مطلب را ضایع کنم. همین کافی است.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/22:: 9:27 عصر     |     () نظر